قسمت دهم: بابک که مشغول بررسی حسابهای شرکت است که متوجه میشود اسناد داخل پروندهها، جعلی است. سعید سر میرسد و به بابک میگوید ای کاش به جای بررسی این کاغذها سعی میکردی در این مدت کوتاه با خانوادهات باشی چرا که اگر به زندان برگردی دیگر رنگ آفتاب را نخواهی دید. بابک نزد فردی به اسم افشار رفته و به او میگوید رد امضاهایش در حسابهای کارخانه دیده شده است ولی افشار وانمود میکند که خبری از سعید ندارد و با او کار نمیکند. پویا در حال اسبابکشی است. بابک نزد او رفته و میپرسد چرا تاجیک با وثیقه او را آزاد کرده است؟ پویا عنوان میکند که سعید و حاج محسن هر دوی آنها را بازی دادهاند و قرار شده سعید نقش آدم بده را بازی کند و حاج محسن نقش آدم خوبه تا اعتماد تو را جلب کنند و اگر سندی داشته باشی از چنگال تو دربیاورند. بابک با شنیدن حرفهای پویا به فکر فرو رفته و به حاج محسن شک می کند. آذر بخاطر طلبکاران شرکت و بدون اطلاع سعید، آپارتمانش را فروخته است. شب تولد آوا (دختر آذر) است و اسراء نیز دعوت شده است. سعید با کنایه، حرفهایی راجع به حاج محسن میزند که باعث دلخوری اسراء شده و آنجا را ترک میکند.