قسمت بیست و دوم: آذر نزد حاج محسن به گلخانه میرود و عنوان میکند روزی که تصمیم گرفته بود گزارش مفقودی میلاد را به پلیس ارائه دهد، بیمار بوده و شخصاً نتوانست اقدام کند و به جای او سعید به اداره پلیس میرود. ولی سعید هیچ گزارشی به پلیس نمیدهد. سعید با دیدن ظاهر کتک خورده پویا علت را جویا میشود ولی پویا حقیقت را به سعید نمیگوید و عنوان میکند با شخص ناشناسی درگیر شده است. فربد که یاد پدر و مادرش افتاده، گریهکنان به منزل میآید و به منیره میگوید که مقصر مرگ پدر و مادرش است اما منیره او را نصیحت میکند که تصادف آن روز ربطی به او ندارد و نمیشود با سرنوشت جنگید. سعید داخل جلسه است و آذر یکباره وارد اتاق او میشود و میخواهد بداند چرا گزارش مفقودی میلاد را به پلیس ارائه نداده است؟ سعید به آذر اولتیماتوم میدهد که همه چیز به زودی مشخص خواهد شد و مجبور میشوی بابت تمام کارهایت جواب پس بدهی آن موقع است که باید قید پدر را بزنی. آذر که از دست کارهای پدرش عصبانی است، به سیما میگوید به زودی از خانهشان خواهد رفت. امیر نیز به خواسته آذر، پدرام را تعقیب میکند تا به مکانی که میلاد پنهان شده است، برسند. سعید به خانه قدیمی و متروکه پدریاش میرود. آدرس آنجا را به پویا میدهد تا نزد او بیاید. خانه کاملاً قدیمی و مخروبه ای است. پویا که تا بحال آنجا را ندیده بود، تعجب می کند چرا سعید برای دیدن او آنجا را انتخاب کرده است. سعید قصه ی زندگی اش را برای پویا بازگو می کند که چطور با فقر در آن خانه بزرگ شده و حالا چطوری به این درجه رسیده است. او به پویا فهماند برای حفظ کارخانه حاضر است از خانواده اش بگذرد چه برسد به دیگران. سعید می گوید حالا که همه چیز را می دانی باید از فکر باران بیرون بیایی چرا که همین روزا او نیز مثل میلاد گم و گور خواهد شد. پویا با شنیدن این حرف سکوت میکند و غمگین و ناراحت آنجا را ترک میکند.